حدود یک ماه پیش اومدن خونمون در واقع اومدن دعوا درست کنن و برن .. و موفق هم شدن با توهینا و متلکاشون حسابی بهم ریختنم جوری ک اخرش گریه م گرفت و اونا با مظلوم نمایی تمام رفتن ... خلاصه ی قهر حسابی کردیم ... گذشت دو هفته بعدش عمه ی همسرم فوت کرد و ما همگی رفتیم شهرستان ... اونا بعد از ما رسیدن اولش ی سلام خیلیی خشک کردن و کلا خودشونو پرباد گرفته بودن اما بخاطر دختر دو سالش ک بهم وابسته س و همش میخواست باهش بازی کنم یکم باهام گرم گرفت ولی همچنان باد دار ... خلاصه دیشب ب شوهرم زنگ زدن گفته یا امرپز ما میایم خونتون یا شما بیاید شوهرمم گفته باشه ... نمیدونم اصلا منو درک نمیکنه من از برخورد با اونا واهمه دارم و متنفرم شوهرم میگه نترس ما میریم انگار فرق میکنه .. چیکار کنم 😭
خب بالاخره کی چی واهمه چی داری؟
تو برو
پر باد
سرتم به بچش گرم کن و کمکش نکن
بیکآری؟ نمیخاد بری بابا
اگر اول زندگیم باشه میرم خونشون.
اما الان که ۹ سال گذشته با این شرایط که تعریف کردی پامو نمی‌ذارم خونش.
ببین شرایطت چطوریه. شوهرت طرفت هست یا نه
حس میکنم شماها خیلی جبهه دارید نسبت ب خانواده شوهر اسی منطورم تو تنها نیستی کلی گفتم
حالا اگ همون حرفا رو خاهر خودتون میزذ یا همون رفتار رو مامان خودت انجام میداد میشد دلسوزی
برودنیاارزش نداره
اشتباه کردی محل بچه ش گذاشتی، بچه ای که مادر داره وابستگی به بقیه معنی نداره اونم مادرش این باشه، دیگه جوری شما رفتار کردی ک فکر کرده آشتی و راه رو باز کردی واسشون.
به شوهرت بگو نه ما میریم نه اونا میان. بعدم ببخشیدا شما خودتون نه زبون دارید نه سیاست چه توقعی از همسرت داری.
نگرانی و واهمه نداره . منم از خواهرشوهر و مادرشوهرم برای خودم یه بت ساخته بودم فکر میکرد اونا کین بعد دبدم هیچی نیستن الکی اونهمه سال برای خودم بزرگشون کرده بودم . برو ببین چطور رفتار میکنه عین عین عین خودش باششش تمام.
شوهرت باید پشتت باشه
بعدم اینقدر ضعیف نباش ک ب هرچیزی بزنی زیرگریه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
