خونه مادر بزرگ من یه خونه ویلایی هست و قدیمی مثلا ۶۰ سال ساخته به شدت بزرگه و حیاط بزرگی دارن که پشت حیاطشونم یه باغه.تو حیاط یه چاه بوده قبلا.خونشون از ما بهترون داره و با مادر بزرگم در ارتباطن و مادربزرگم اصلا نمیترسه ازشون و باهاشون حرف هم میزنه حتی..کل بچه هاشونم میدونن این جریانو.خلاصه مادر بزرگم شیرازیه و مهمان از شیراز داشتن خواهرش اینا اومده بودن خونشون .بنده خدا خاله مامانم شب خواب بوده که میبینه نصف شب یکی بیدارش میکنه که پاشو ببریمت یه جایی باز زود برت میگردونیم .خاله مامانم تا میفهمه که اینا جن هستن سریع شروع میکنه جیغ و داد و از حال میره.چند روز بعد مامان مادر بزرگم که خدا رحمتش کنه ما بهش میگفتیم ننه بزرگ تو حیاط بوده میبینه یه اقایی میاد بهش سلام میکنه و احوال پرسی میگه شما مادر هما خانوم هستید بنده خدا میگه اره.دیگه ننه بزرگ میاد تو خونه و به مادر بزرگم میگه هما اون اقاهه کی بود تو حیاط مهمون داری مادر بزرگم میگه نه کسی نیست تو حیاط.....!!!!!اون بنده خدا هم کلی میترسه...
اگه هستین و دوست دارین بازم از خاطراتشون بگم براتون...