اگه بگم خندت میگیره
دیروز صبح من یادِ یکی از حرفای همسرم موقع عصبانیتش افتاده بودم بهش با ی لحن بد پیام دادم و اینا
طفلی مدرسه هم بود و کلی کار داشت ولی انقد هی زنگ میزدم و پیام میدادم اوونم جواب میداد ولی از آخر گوشی رو روم خاموش کرد و اینا ناراحت تر شدم
تا اینکه اومد خونه کلی از دلم در آورد ولی باز من هنوز ناراحت بودم گفتم منُ ببر خونه بابام گفت باشه بشین بریم دیگه اونم که منُ برد جایی که خیلی دوست دارم با هم حرف زدیم و گفت ناراحتیاتُ بگو همین الان
منم گفتم و تموم شد تا اینکه باز رفتیم خونه و همسرمم تب و لرز داشت و حالتهای سرما خوردگی
منم انقد دلم گرفته بود نشستم گریه کردم دیدم اصلا اهمیت نمیده و گرفت خوابید منم سوییچِ ماشینُ برداشتم و گفتم خودم میرم خونمونُ اینا تا اینکه دیگه اونجا خیلی عصبانی شد و بحث و دعوا و داد و بیداد و کتک و اینا هم داشتیم 🥲 تازه درِ خونه رو قفل کرده بود کلیدها رو هم گذاشته بود تو جیبش منم هی جیبشُ میکشیدم که کلیدها رو بده تا اینکه جیبِ سوییشرتش کنده شد