عزیزم اینم همون مقایسه است دیگه چه مادی چه معنوی ، بشین یه روز کامل فقط مال خودت باش بدون حضور بچه ات و پنج سال و ده سال و بیست سال بعدت رو تصور کن ببین اگه اینجوری ادامه بدی بیست سال بعد شادتری یا با ادامه تحصیل و شاغل بودن؟ اگه به این نتیجه رسیدی که محبت و تربیت و استفاده از لحظات بزرگ شدن فرزندت برات مهم تره اگه دیدی که تمام دنیا نمی ارزه به این که شاهد اولین لحظات راه رفتن و حرف زدن و بوسیدن و مدرسه رفتن و بزرگ شدن فرزندت نباشی و در بین مشغله هات ندونی فرزندت کی بزرگ شد و با کی دوست شد و ..... پس از این به بعد از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر و هر کی هرچی گفت بگو مهم آرامش و شادیه که دارم و هیچ جا نمیتونم پیداش کنم.
ولی اگه بیست سال بعدت رو دیدی که میتونستی یه آدم مهم و کاربلد و موفق تو اجتماع باشی و با کار کردن و ادامه تحصیل خیلی از قله های موفقیت و ترقی رو فتح کنی و برای دیگران و فرزندت نماد یک زن مستقل و قوی باشی ، اگه از کار کردن لذت میبری ، پس تمام قدرت و نیروت رو جزم کن و شروع کن ، به خدا توکل کن و بسم الله بگو ، میتونی از مهد یا از نزدیکانت کمک بگیری و وقتی فرزندت نیست مطالعه کنی ، یا آخر شب پس از خوابیدنش یک تا دوساعت مطالعه کنی ، اگه آدم سختی کشیدن هستی شروع کن....
ولی به هیچ عنوان نذار افکار آزاردهنده ذهنت رو مشوش کنه ، چون تو اخلاق و رفتارت با همسر و فرزندت تاثیر منفی میذاره و زندگیت رو تحت شعاع قرار میده ، یک بار تصمیم بگیر و پاش وایسا و اگه خواستی پشیمون بشی ، بگو این تصمیمیه که با تمام عقلم گرفتم و در این موقعیت بهترین خودم بودم و خواهم بود ، هیچ وقت خودتو سرزنش نکن ، زندگی کوتاهتر از اونیه که با اضطراب سپری بشه ،
ببخشید زیاد صحبت کردم ، وقتتون بخیر