دو هفته دیگه عروسیمه خیلی حالم بد ی عالمه کار ریخته بود سرم کارای عروسی کارای سالگرد فوت مادرم ی عالمه مهمون تو خونمون هیچوقت انقدر تنها نبودم زیر بار مسئولیت دارم له میشم ب شوهرم گفتم برو چوب پرده بخر واسه خونه نصب کن فردا جهیزیه رو ببریم گفت نمیخرم جهیزیه ام خودم تنهایی میام میبرم مادر پدرم نمیان گفتم باید بیان چوب پرده ام وظیفته باهاته باید بگیری قبلأ هم بهش گفتم بگیر گفت وظیفه من نیست گفتم باشه خودم چندسری رفتم دنبالش ک بگیرم نشد گفتم من ک این همه خرج کردم سر ی چوب پرده اوقات تلخی نکنم بد گفتم حالا ک اینجوریه منم پرده هامو نمیارم جهیزیه ام نمیارم گفت ب فلانم منم فوشش دادم هرچی زنگ زد جواب ندادم زنگ زد ب خواهرم ب خواهرم فوشای خیلی زشتی داد خواهرمم هیچی بهش نگفت منم گوشیو برداشتم ب مادرش و خواهرش فوش دادم خیلی تو این یک سال عذابم دادن خیلی خسته ام الانم عروسیمو ب هم زدم گوشیمم خاموش کردم کاش بمیرم دیگه تحمل ندارم
دم عروسی فشار هست خب چرا اینجوری کردین
ای وای😪
چند سالته
عزیزم....
خواهرت هست انگار دنیارو داری حل میشه یکم صبور باش
تحت فشاری عزیزم
اما کارش اشتباه بود که فحش داد یا از مسئولیتش کماره گیری کرد یه چوب پرده حتی هزینه ی آنچنانی هم نداره
میخوای بیشتر فکر کنی درمورد شروع زندگیت؟
برام سوال شما با این اوصاف بازم میخوای با این آدم زندگی بکنی بری زیر سقف
عروسی رو به هم زدی؟:/
الان آنقدر خسیسه. توهم خودت کوچیک نمیکردی همه چیز میخریدم اینم روش. من بعضی موقع به نامزدم میگم میگ به من چه مادرم میگ خودت کوچیک نکن
چه خوب که از الان شناختیش
دلیل اینکه شوهرت بد قلقی کرد و این کارا رو کرد چی بود مگه یه چوب پرده چه ارزشی داشت
فداتبشم قشنگم
میخوای برو پیش مشاور
احترام همدیگه رو نگه نمیدارید چرا اخه
افرین خوب کردی چماتو تادیرنشه بازکردی بهت افتخاااارمیکنم تودوباره متولد شدی گلم نثه ماتومرداب فرونرفتی
مادرش چی گف
