دیشب ساعت ۷ بود رسیدیم.شوهرم همیشه اول خودش تنها میره تو حیاط رو چک میکنه برقارو روشن میکنه بعد میاد درو وا میکنه ک من ماشینو بیارم تو.
دیشب وقتی رفت یکم طول کشید بیاد یکم ترسیدم .بعد درو ک وا میکنه بهم فرمون میده من ب در نمالم اما اومد درو وا کرد و جیم شد.
بوق زدم ک بیا فرمون بده نیومد.
مجبوری خودم رفتم تو.
دیدم در آهنی بازه و قفل کتابی روش کنار جاکفشی افتاده.
سریع پرسیدم تلوزیون هست؟گفت اره خیالم راحت شد فک کردم دله دزدی بوده.پامونو ک گذاشتیم تو دیدیم ۱۶۰کیلو برنجمون رو گونی های کوچیک کوچیک با خودشون اوردن گونی کردن بردن.خونه زندگی با برنج یکی بود.چند تا گونی و یه چراغ قوه جا مونده بود ک فک کنم برای دیشبشون گذاشتن ک ما اومدیم
همه جا ریخت و پاش بود
جارو برقی فیلیپسم😔موتور چمت زنی همسرم و موتور منبع آب و دو تاموتور کف کش و برده بودن.
خیلی بهم ریختم و ترسیدم نزدیک ۳۰ میلیون بهمون ضررزد
شب رو با هزار بدبختی و ترس صبح کردم ک بماند و سرتونو درد نیارم.
صبح شوهرم رفته حیاط رو چک کنه چاقوشونو دیده ک جا گذاشته بودن.واقعا با دیدنش وحشت کردم