سلام دوستان امروز خواستگاری برادرم رفتم خیلی خوشحال بودم برادرم میخواد ازدواج کنه البته برای صحبت برادرم با دختره دوست هست حرف از طلاق و اخلاق بد شد که مثلا فلان کس طلاق گرفته یهو من از رو سادگی ام گفتم برادرم قبل اینکه با دختره شما دوست باشه با یکی دیگه دوست بوده و اخلاق شون به هم نخورده وهمیشه دعوا داشتن وتموم کردن ولی با دختر شما ۶ سال دوست هست تا حالا دعوایی نداشتن این حرف رو زدم و انگار اونها ناراحت شدن و برادرم هم بهم گفت که چرا این حرف رو زدی ولی به جان برادرم و مادرم از رو قصد نبود از رو سادگیم گفتم خلاصه غیر از این مثلا میترسم که واقعا به خاطر این سادگیم به مشکل بخورم هم تو زندگیم و هر چیزی و طرف کینه بگیره چیکار کنم من به نظرتون من واقعا از رو عمد حرفی رو به کسی نمیزنم میترسم این مسئله تو کارم هم تاثیر بزاره و هم زندگی شخصیم آنقدر چرت و پرت میگم💔😞
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
خودت را گم کنی و دیگری را زندگی کنی آسان نیست.،،،،،،،، و من زنهای زیادی را میشناسم که غمگین اند اما میخندند .،،،،،،،، مرده اند اما زندگی میکنند ،،،، آشوب اند اما آرامش را تظاهر میکنند،،،،،آری! من زنهای زیادی را میشناسم که دیگری را زندگی میکنند. به امید آمدن روز های خوب برای تمام زنان سرزمینم.
☆پیکرتراش پیرم و با تیشۀ خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام□° 🤍 «اللهم ارح کل قلب لایعلم بوجعها الا انت.» خداوندا آرام کن قلبی را که جز تو کسی به دردش آگاه نیست.✨بعضی از تاپیکها واسه خودم نیست دوستان کارآگاه نشید لطفا
دختر خوب از اینایی که پیش یه نفر بشینی دل و قلوه ی زندگیتو میریزی بیرونا!
باید یاد بگیری هر حرفی هر جایی نزنی
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...