نه مانعش نمیشم.. هرجا بخواد ببره منو، باهاش میرم.. چون میبینم داره از جونش مایه میذاره..
خدا نکنه عزیزم.. الهی که ۱۲۰ ساله بشی، خودت بچه دسته گلت رو بزرگ کنی..
من هیچکسو ندارم.. مادرم که من نوزاد بودم فوت کرده.. وقتی ام چهارسالم بود بابام ازدواج کرد.. من و مامان بابام باهم بودیم تا وقتی من ازدواج کردم.. اونا از ایران رفتن.. خواهر برادرم ندارم.. خانواده همسر مرحومم هستن، دو تا عمو داره.. مادربزرگ داره... مطمعنم با اونا زندگی خوبی داره.. اما خودش جونش به حامد وصله.. ثانیه ای ازش جدا نمیشه..
چند شب پیش با حامد حرف میزدم درمورد همین مسئله که اگر من نباشم و... بچم چی میشه... بارها ازش پرسیدم اما همیشه میگه تو سلامتیت برمیگرده درمان میشی خوب میشی.. کلا جواب نمیداد.. دیشب گفتم حالا اصلا من درمان شدم؛ فکر کن به هر دلیلی از دنیا رفتم.. بگو بچم چی میشه بعد من؟ چجور نگرانش نباشم.؟ مسخره بازی درمیاره میگه تو باید خوب شی مگه دست خودته؟ من سه تا دختر میخوام برام بیاری شبیه خودت. سه تا آبجی بیاری واسه ارش، برن پز بدن داداش به این خوشگلی و کراشی دارن😅🥺
خلاصه که جوابمو نداد.. آخر شب که خوابید کنارم، داشتم گریه میکردم یواشکی، یهو فهمید دارم گریه میکنم. اشکمو پاک کرده میگه من میدونم نگران آرش هستی.. اما تو باشی و نباشی، من هستم واسه آرش.. تنها کسی که بیشتر از تو دوسش دارم، آرشه...
حرفاش دلگرمم میکنه.. میدونم راست میگه و حرفاش برام سنده..
اما اگه من نباشم، مگه نیشه تا عمر داره تنها بمونه؟ نمیشه.. بخوادم نمی تونه.. مگه همش چند سالشه....
کاش همه چی عوض میشد
دوس داشتم سه تایی زندگی میکردیم.. حیف