امروز صبح رفتم دندون پزشکی
در اتاقش باز بود حواسم نبود بدون در رفتم تو . دستیارش خداشاهده تو بغلش بود
کلی خجالت کشیدم تو دلم به خودم حرف زدم که چرا در نزدم
ولی اونا انگار نه انگار خلاصه من نشستم و کارم شروع شد این دختر هی واسه دکترهه ادا در میاورد و دکتر هم تو آسمون بود و داستان عروسی رفتنشو تعریف میکرد که عروسیه چطور بوده دختره هم همش قربون صدقه ش میرفت
تو دلم گفتم اوکی به من چه .حتما خود دختره راضیه از این خود تحقیری
تا اینکه دکتره یه جای حرفش گفت خانمم گفته... یعنی شوکه شدم فک کردم مجرده
چقدر دلم به حال زن بیچاره ش سوخت
دختره بدجور لاس میزد خجالت هم نمیکشید خونه خراب کن
مرده هم کیف میکرد وجدان هر دو تا تعطیل