وقتی به جاسی رسیدم که حتی وقت برای حمام رفتن هم نداشتم
با یه بچه ی کولیکی
و جوانی که داشت خیلی پر فشار سپری میشد...
و حس ناکافی بوذن حس مادر خوبی نیودن
همسر خوبی نبودن
یه. کاغذ برداشتمو کارامو توش نوشتم
کارامو تیک میزدم
کم کم تونستم با همون چندتا عادت برای خودم ایجاد کنم
یکیش نماز اول وقت بود
یکی دوتا ترک گناه..
خب همین دوتاش کلی زندگیمو زیر و رو کرد
علاقه ام رو هم شروع کردم به یادگیری
با قدم های کوچیک ولی پیوسته میشه کلی تغییر بزرگ ایجاد کرد