سه ساله همو میشناسیم سال اول خیلی به هم وابسته شدیم در حدی که اصلا یه روزم نمیشد از هم جدا بشیم بعدش یه دعوایی شد نسبت به هم سرد شدیم گاهی خودم پیام دادم اون هم خیلی کوتاه جواب میداد گاهی اصلا جواب نمیداد امروز تو پارک دیدمش اصلا به روی خودم نیاوردم که میشناسمش اون ولی نگاه میکرد رفتم بستنی بخرم دیدم اونم جلوی منه یهو گفتم فلانی برگشت گفت باید خفه ات کنم گفتم چرا گفت منو نشناختی یه لحظه واقعاً ترسیدم بعد سریع بستنی خریدم با دوستم بودم عجله داشتیم اومدیم بیرون از صبح بغض دارم کاش باهاش حرف میزدم