خوب ببین من میخوام یچیزی بهت بگم یا باید رد بدی بری همون دانشگاه خودت بری سرکار خانواده رو ول کنی یمدت یا بشینی قانعشون کنی
من نمیگم کدوم کار رو بکن اما به مادرت بگو بر فرض من آدمی هستم که نیاز به مراقبت دارم دور از جونت یوقتی تو این دنیا نباشی اونوقت کی میخواد بهم بگه چیکار کنم چیکار نکنم؟ تو باید ب من اعتماد کنی چون محافظت از آدم بزرگ بدرد نمیخوره بقول مادربزرگم کسی بخواد کاری کنه از پشت زندان هم انجام میده هیچکسم نمیفهمه بهش بگو تو فقط باعث میشی بجای اینکه من اعتماد بنفس داشته باشم تو جامعه باشم بتونم از خودم دفاع کنم داری یکاری میکنی فردا پس فردا سایه ات بالا سرم نبود تازه عقده گشایی کنم ، بگو خودت انتخاب میکنی دوست داری مثل خودت آدمی باشم که خودش خوبه نیازی ب مراقبت نداره یا آدمی باشم که فقط دروغ میبافه و میپیچونه، چون آدم بخواد دانشگاه بغل خونه مادرپدرش هم بره باز میتونه اگه بخواد کاری کنه انجام بده