ب نظرتون پسره بفهمه ری اکشنش چیه

چرا نمیتونی بهش تکیه کنی

چون راه نمیتونه بره؟ بنده خدا

باید زودتر میگفتی الان واکنش خوبی شاید نشون ندن خانواده پسر و خودش

به نظرم بهش بگو قبل اینکه پدرا همدیگر و ببینن

موردی نیست که بخوای در رابطه باهاش احساس ضعف کنی ولی قبل از اومدنشون شرایط و بهشون بگو

به نظرم اگه خودت طبیعی و عادی رفتار کنی ابن اصلا مسئله ی خاصی نیست

مگه میخوای به پاهای بابات تکیه کنی که میگی بابام تکیه گاهم نیس!

هرجور تو منتقل کنی اونام همون فکر رو میکنن

اگه بابات برای تو باعث غرور و افتخار باشه اونام به همین دید نگاه میکنن

و اگه خجالت زده باشی اونا هم توی نگرششون این دید ایجاد میشه

و جدای از همه اینا اگه بخوان به خاطر مشکل پدرت بهت خرده بگیرن یعنی از نظر فرهنگی پختگی و شایستگی لازم رو ندارن

برادر بزرگتر نداری؟

با یک مشاور صحبت کن با راهنمایی اون در یک جلسه رسمی به این آقا بگو من دختر خود ساخته ای هستم 

کارها و توانمندی هات رو بگو و بعد بگو پدر من نتونست مثل باقی پدرها حامی من باشه اما با نقصی که در وجودش بود کمک کرد من این دختر قوی بشم که الان هستم

بگو بابام مریضه واسش اتفاق بدی افتاده بعدش اون میپرسه و توهم غضیه رو بگو

برن توی کافه ای جایی،یا بیان خونتون

عمو دایی یا برادر بزگتر رو دعوت کن شاید جای پدرت صحبت کردن

به خواست خودتون که این اتفاق نیوفتاده 

ب هر حال شده دیگه

شما هم ناراحت نباش

ولی حتما سعی کن قبل خواستگاری بهش بگی

بله بهش بگو

بگو چندین بار خواستم راجع به موضوعی باهاتون صحبت کنم اما خواستم ببینم اگر قضیه جدی شد مطرحش کنم

پدر من به فلان دلیل این مشکل رو داره، با وجود این مشکل مرد بسیار محترم و خانواده دوستیه

اون همیشه تکیه گاه ما بوده ، و خیلی ویژگیهای مثبت پدرتون رو پررنگ براش توضیح بده

بعد بگو از نظر من و خانوادم لازم بود این موضوع رو قبل از هر دیدار جدی خانواده ها شما بدونید

و دانسته وارد عمل بشید، بگو این شرایط پدرم ما رو محکم و مستقل و قوی بار آورد ، و باعث شد از پس خیلی کارها بر بیاییم 

ببین به هیچچچچچ عنوان این رو یک ضعف ندون سرت رو پایین ننداز محکم و قوی حرف بزن یجوری که انگار خیلی موضوع ساده ایه ولی اون میتونه روش فکر کنه