چرا حتی با این وضع بارداریم هم خواهرشوهر و مادرشوهرم ازم دست برنمیدارن؟

سلام خانوما من دو ساله ازدواج کردم طبقه پایین پدرشوهرم هستم و ۸ ماهه باردارم، یه جاری و یه خواهرشوهر دارم که نبودن بهتر بود. امسال واسه مادرشوهرم خونه تکونی نکردن چون مادرشوهرم بهشون گفته بود لازم نیست خونه من تمیزه، با زور شوهرم هر هفته جمعه ها میریم بالا پیششون، هربار میرفتم خونش رو خیلی کثیف میدیدم رحمم میومد به مادرشوهرم زن مهربونیه و خیلی ساده هست ولی خیلی خیلی رو مخ و دمدمی هست، دو بار که رفتم پیششون یکبار کل خونش رو جارو و دستمال زدم، یکبار کابینت‌های پایینی رو از بیرون تمیز کردم و بار دیگه ک رفتم دیدم بازم دست نزدن و خیلی کثیفه نشسته داخل کل کابینت های پایینش رو تمیز کردم، خونه تکونی خودم رو هم شوهرم کرد حتی نزاشت من یدونه اینه تمیز کنم. حالا خواهرشوهرم گیر داده بیاییم اشپرخونت رو تمیز کنیم مادرشوهرم زنگ زده به جاریم گفته بیا کمک کن آشپزخونه رو تمیز کنین با خواهرشوهرت اونم گفته بینی پسرم گرفته نمیتونم بیام (عجب بهونه ای) بعد همین جاریم وقتی من گفتم نمیتونم فرش بشورم به مادرشوهرم گفت من نمردم که هر کدری داشتی خودم میام میکنم. ولی کلا شعار میده وگرنه واسه هیچی نمیاد. خواهرشوهرم گفته من تنهایی نمیتونم بیام کابینت‌های بالایی رو تمیز کنم به اون‌یکی عروست هم بگو بیاد کمک کنه ینی من، اگه اون نیاد منم نمیام، من هم گفتم من اندازه خودم کار کردم براتون با این وضعم و تنهایی کسی هم نیومد کمک کنه ینی چی هم تنهایی میکنم هم اونا اومدن میام کمک میکنم؟ هرسال با من نمیشه که آدم باید کمی درک داشته باشه مادرشوهرم گفت اره بهشون گفتم که تو تمیز کردی اندازه توانت، گفتم بازم کاری باشه ک من بتونم بکنم میام ولی هیچی نمونده همش رو خودم کردم من که نمیتونم برم بالای نردبان و یا یخچال بکشم بیرون، دو روز از این حرفا گذشته الان خواهرشوهرم اومده بازم دست بر نمیدارن میگن بیا جارو بکش یا میگن بیا تو هم فلان کار رو بکن، با هر زبون هم میگم من نمیتونم بیام شوهرم هم نمیزاره میگه اگه به بچه چیزی بشه من چکار میکنم بگو شوهرم نمیزاره ولی اصلا دست بر نمیزارن درک و فهم ندارن فقط یه من زور میگن چون خونه اونا میشینیم جاریم نیاد هم کاری باهاش ندارن ولی من بمیرم هم باید برم کمکشون کنم چه تنهایی چه با اونا