ما سه تا خواهرریم من بزرگم و هشت و ده سال با بعدی ها تفاوت سنی دارم از بچگی که خیلی خوب نبودیم باهم پدرم هم مدیریت نمیکرد و خواهر وسطمو مدام جلوم عزیز میکرد و منو کمتر اون دوتا میخواست که بقول خود بابام الان کلک و پراش دیگه ریخته و هرچی بود زمان من بود گیر و حرص و کتک و سخت گیری و ...... تا اینکه گذشت ازدواج کردم تو سن ۱۸ سالگی و خواهرامم بزرگ شدن هروقت میرم خونه مامانم هی میگن چرا میای بچه هات اذیت میکنند چرا ساعت نمیره بخدا خواهر آخرم کنکور داشت مامانم میگفت دیر بیا زود شام بخور برو بخاطر منکع اینهمه هزینه کردم منم دلم میسوخت نمیرفتم تنهایی میکشیدم و نمیرفتم اوناهم نمیومدن که کنکور هم قبول نشد الان امشب رفتم باز شروع میکنه فوش دادن ب بچه هام و هی اینکه چرا اومدی منم گفتم تو که هیچی هم نشدی این همه نیومدم خیلی دلم گرفته میدونم مامانم ناراحت میشه ولی خب من بنظرتون حق ندارم بابام هم همیشه طرف اوناس بهش گفتم نمیبخشمت بچه ها بنظرتون من حقی ندارم اینجا