2777
2789

بچه ها تصمیم گرفتم اینجا هر چند وقت تایپیک داستان زندگی ادمایی که برام جالب بودنو بزارم یا تئوری و فکت از چیزای مختلف




من خودم عاشق شخصیت مستقل و محکم کو کوام اونم تو اون دوره از زمان که زن هارو به شدت محروم کرده بودن تو دل غرب! دیگه چه برسه جاهای دیگه..

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بیوگرافی جدیدی که میخوام براتون بگم در مورد زنی به اسم گابرین شَنِله ، گابریل توی یه خانواده فقیر به دنیا اومد، بخاطر همین گابریل از سن کم خیاطی یاد گرفت تا به پدرش کمک کنه.

اون زمان زندگی برای همه سخت بود اما برای زنا خیلی سخت تر، اونا نمیتونستن مستقل باشن و شهروندهای درجه دو بودن و حق رای هم نداشتن ، نمیتونستن سر یه کار ابرومندانه برن،بهشون کار نمیدادن فقط میتونستن برن و خدمتکار خونه های اشرافی بشن.

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

توی 12 سالگی گابریل، مادرش مرد و چون خواهر و برادرای زیادی داشت پدرش نمیتونست ازشون مراقبت کنه بخاطر همین دخترا رو فرستاد صومعه پسرا هم رفتن به یه مزرعه تا کار کنن.

گابریل تو صومعه بزرگ شد و حالا وقتش رسیده بود که تصمیم بگیره اونجا بمونه یا وارد دنیای بیرون با همه ی پستی و بلندی هاش بشه، گابریل میدونست که برای موندن در صومعه ساخته نشده پس بیرونو انتخاب کرد و از اونجا رفت .

اون رفت و تو یه خیاط خونه کار پیدا کرد اما کسل کننده بود ، چند باری که به سالن موسیقی شهر رفته بود یه فکری به ذهنش رسید ، اون جوون و زیبا بود و توجه خیلیا رو به خودش جلب میکرد پس تصمیم گرفت بره و هر شب اونجا برنامه اجرا میکنه و چون فقط دوتا اهنگ بلد بود بخونه که تو هر دو تا متن اهنگ کلمه کوکو تکرار میشد، اونجا به کوکو شنل معروف شد و همه اونو به این اسم میشناختن

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

اون وقتی ۲۳ ساله بود تونست توجه مردی به اسم اِتین بالسان رو جلب کنه اون وارث ثروتمند کومپانی لباس بالسان بود. برای کو کو بالسان بلیط طلایی رهایی از فقر بود . اما کو کو هیچ توقعی از بالسان نداشت اون میدونست که یه بچه پولدار نمیاد با یه فقیر ازدواج کنه ، اما بودن با بالسان بهش این اجازه میداد تا با پولدار ترین ادمای فرانسه رفت آمد کنه، یه روز تو خونه بالسان که دست کمی از قصر نداشت مهمون اومد و بالسان به کوکو گفت که بره تو اتاق و خودشو به مهمونا نشون نده ، کوکو لباسای از رنگ و رو رفته ای میپوشید و اصلا استایلش به اشرافی ها نمیخورد ، وقتی بالسان اینطور گفت شاید اکثر ادما سر خورده و دچار افسردگی میشدن اما کو کو نه، اون دچار یه خشم اتشین شد و برای اثبات اینکه لیاقتشو داره و چیزی از اونا کم نداره ، رفت سراغ کمد بالسان و یه دست از کت و شلوارشو برداشت و برای خودش کوچیکش کرد بعد یهویی بدون دعوت وسط مهمونی ظاهر شد ،

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

همه به کو کو نگاه میکردن ، اون با اعتماد بنفس راه میرفت و رفتار میکرد ، وقتی ازش پرسیدن چرا کت و شلوار مردانه پوشیدی خیلی ریلکس میگفت چون راحت ترم ، اون زمان خانما دامنای بزرگِ چند لایه و دستکش میپوشیدن که نفس کشیدن رو براشون سخت میکرد.

بالسان تحت تاثیر رفتار های جذاب کو کو قرار گرفته بود، پس بهش اجازه داد تا تو خونش بمونه و اون تبدیل شد به یکی از دوستان نزدیک بالسان ، بالسان اونو غرق در لباس های مجلل و جواهرات کرد ، اما کو کو همچنان به برداشتن لباس های بالسان ادامه میداد یا لباسای خیلی ساده میپوشید فقط این براش مهم بود که تو اونا راحت باشه.

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

عکسای اون زمان کو کو انگار همین چند سال پیش گرفته شده و انگار اون مسافری بوده که در زمان سفر کرده، کو کو تو یکی از مهمونی های بالسان با یه بیزینسمَن جوون به نام آرتور کپل اشنا شد اون یه مرد خودساخته بود و با تلاش خودش و بدون هیچ ارثی به مقامی که داشت رسیده بود.

کو کو برای اینکه حوصلش سر نره از بالسان خواست که براش یه اتاق درست کنه تا بتونه در اونجا برای کسانی که از استایلش خوششون میاد کلاه درست کنه ،

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

اون زمان خانما نمیتونستن حساب بانکی داشته باشن باید حتما پدر یا همسرشون ضامنشون میشد، پس کوکو درامدی که داشت رو یه جای امن قایم میکرد ، کو کو و آرتور با هم بیشتر اشنا شده بودن و ارتور ایمان داشت که کو کو یه نابغه اس ، پس کو کو تصمیم گرفت که با آرتور بره و بیشتر پیشرفت کنه، اون یه نامه برای بالسان نوشت و ازش تشکر کرد و عذر خواهی برای بی خبر رفتن ، اونا به پاریس رفتن جایی که اکثر سلبریتی ها و اشراف زندگی میکردن و زندگی در اونجا به معنای سعادت بود !

آرتور ضامن شد و برای کو کو یه مغازه کلاه فروشی باز کرد.

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز