2777
2789

27 سالمه هنوز توسط خانواده محدود میشم

اصلاح ابرو و صورت ممنوع

آرایش ممنوع

 تنها بیرون رفتن ممنوع حتی دکتر رفتن و پارک

انتخاب دوست و با دوستان بیرون رفتن بازم ممنوع

کلا واسه دختر همه چی ممنوع حق انتخاب ندارم ولی واسه پسرای بیشعور نه

کلا توی زندان زندگی میکنم مامانم بیسواد و پدرم هم تا پنجم ابتدایی درس خونده حرف هیچ کسی رو هم قبول ندارن ای کاش هیچوقت تو ایران نبودم با این شرایط


ببین نمی‌خوام بگم خیلیا ولی کمم نیستن آدمایی که فعلاً دارن تو همین شرایط زندگی می‌کنن من دیدم واقعاً همچین چیزی رو نمی‌خوام بگم خانواده‌ام در این حد بسته بودن ولی چرا منم خانواده‌ام تا وقتی که مجرد بودم یه سری از محدودیت‌ها رو توش داشتم و یه جورایی می‌تونم درکت بکنم که چه شرایطی بوده البته خب من ۱۸ سالگی ازدواج کردم و الان که دقیقاً ۲۷ سالمه و همسن توام خیلی آزادترم تو هم مطمئناً اگر ازدواج بکنی با یه آدم درست کلاً از شرایط خونه میای بیرون و تمام محدودیت‌ها تموم میشه

وقتی پیام دادی و جوابتوندادم بدون ترجیح دادم بامغززنگ زده ات  بحث نکنم چون فهمیدم با خوک نمیشه کشتی گرفت پس پیام ات بی جواب موند بدون از چیه ...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

 

اینجوری لباس نپوش جلوی در وُ همسایه زشته.

دیر برنگرد خونه بابات عصبی می‌شه.

این آهنگارو پلی نکن سلیقه‌ت میره زیرِ سوال.

با این دوستات نگرد به خانواده ما نمی‌خورن.

دانشگاه راه دور نرو مامان دلش راضی نیست.

اینطوری نباش از جمع دوستات طرد می‌شی.

تنهایی سفر نرو فامیل حرف در میارن برامون

و ...

باشه فقط بگو وسط این همه ملاحظه کردن، جای زندگی کردنِ ما کجاست دقیقاً؟!

منم تا ۱۷سالگی همینجوری بودم فقط مدرسه میرفتم .۳ماه تابستون کلا تو اتاقم بودم چون چادر نمیپوشیدم حق بیرون رفتن نداشتم ولی کوتاه نیومدم.تهش هم سنتی و عجله ای ازدواج کردم که فقط از اونجا راحت بشم

فکر بستنی تو فریزر نمیزاره بخوابممم.....طفلی هم تنهاست هم سردشه😪😪😌

من ۲۲سالم بود محدودیتام اینا بود :اصلاح صورت وابرو ممنوع 

رفتن به خونه ی دوستا و بیرون رفتن باهاشون ممنوع بود ولی سرکار و دانشگاه میرفتم تهشم ازدواج کردم و از ازدواجم راضیم و الان ی دختر دارم که اصلا و ابدا نمیخوام عین خودم تو محدودیت بزرگ بشه

کَلآغ هَر کآری میکَرد قَشَنگ نِمیشُد .. دآد میزَد میگُفت طآووس خَرابه .. 𓆩𓆩🖤𓆪𓆪️

خانواده منم سختگیر بودن البته خیلی تایم از مجردیم گذشته اما اینی که گفتی تا این حد من در پدربزرگ مادربزرگم دیدم که به قول شما بی سواد و قدیمی بودن و خالم رو تا اوایل دهه نود که ازدواج کرد با افتخار اینجوری نگه میداشتن با اینکه ۲۷سالگی ازدواج کرد و‌اون زمان دیر حساب میشد اما حتی پشت لبش رو برنمیداشت تا سر کوچه با مامانش میرفت یکبارم یه برق لب نزد و پدر مادرش حال میکردن میگفتن دختر خوب اینه 

دوست مادره آدمه بیرون باید با مامانت بری

اما درکت میکنه سخته 

جلوشون وایسا! اهمیت نده بهشون کار خودتو بکن عادت میکنن

میخوان چیکارت کنن مثلا؟

دانشگاه رفتی؟

‏200 سال پیش وقتی آمریکایی ها در لجن و کثافت زندگی میکردند ایرانیان مسواک میزدند.200 سال بعد وقتی آمریکایی ها کره ماه را فتح کردند ایرانیان همچنان مسواک میزدند!! آخه بهداشت خیلی مهمه

19سالمه و منم همینم

*دانشجو.علوم ورزشی 🤗خوشحال میشم به وبلاگم سربزنید* به نظر همدیگه احترام بزاریم قرار نیست چون هم نظر نیستیم دشمن هم باشیم که🤌🏼🚶🏻‍♀️ به دست میاری، بهتر از چیزهایی که از دست دادی، اندکی صبر.!🤍🌱میشه منو مهمون یه صلوات کنید؟😍💋 هرگز این و یادت نره!ما قرار نیست بهتر از کسی باشیم فقط باید بهتر از خود قبلیمون باشیم زندگی هیچوقت آسون تر نمیشه تو قوی تر شو یه روزی بلاخره روپوش پزشکیوو تنم میکنمم من مطمئنم🩺

منم مثل تو بودم شاید بدتر حتی بافامیلم اجازه صحبت نداشتم هیچ جااجازه رفتن نداشتم چون پسرعمم خواستگارم بود یعنی زندونی جهنم بودم اجازه کتونی پوشیدن نداشتم اجازه یه رژ زدن نداشتم خواستگارامو بابام بی دلیل رد میکرد یه بار به زور نامزد شدم انقدر به پسره گیر داد انقدرچرت وپرت به خانوادش گف که بهم خورد همه چی یعنی زندگی سگی که میگن زندگی من بود گذشت دیگه قید ازدواجو وزندگی و همه چیو زده بودم چون هرکسی میومد خواستگاری یا میگف قبل اشنایی عکس بدید ببینیم دخترو یا کلا میگفتن یه مدت اشنا باید بشن زیر نظر خانواده که بابام نمیزاشت فامیلم که فراری بودن ازبابام دیه به ته خط رسیده بودم تااینکه شوهرم به طور معجزه اسایی اومد خواستگاریم فک کن خانواده شوهرم امروزی امروزی من چادری شوهرمم متنفرازچادری😔ولی بانگاه اول به قول خودش عاشقم شد وپای همه حرفاو غرای بابام موند بابام گف یه سره عقد گف باشه یعنی هرشرطی گذاشت قبول کرد گف برید بعد محرم صفر بیاید گف باشه عموهای خودم مسخره میکردن میگفتن بشینید تاطرف بیادولی اومد بااینکه کاملاااااغریبه بود واصلا قبلش منو نمیشناخت و فقط به بارقبل محرم صفراومده بود منو دیده بود ولی پام موند من معجزه خدارو به چشمم دیدم الانم که سرزندگیمم بابام هنوزخیلی اذیتم میکنه ولی شوهرم میگه بیخیال من شوهرتم توام توکل کن به خدا اینم بگم انقدرفشارروانی روم بود اوایل ازدواج تایه سال شبا باکابوس میپریدم ازخواب تاصبح گریه می کردم البته من یک هزارم بدبختیامو گفتم 

آدمک خرنشی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند.....    آن خدایی که بزرگش خواندی مثل توتنهاست بخند..... (دوستای مجازیم تروخدا هرکدومتون تونستید برای آرامش دل خستم دعاکنید) 
یا امام رضا 😑😞 ازدواج کن  دانشگاه و سرکار نرفتی؟  منم همین بودم آخر جلوشون وایسادم

نه دانشگاه نرفتم تو خونه تسبیح درست میکنم الانم که موقع زعفرون هاست واسه یه خانمی زعفرون پاک میکنم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز