عزیزم داماد ما تک فرزنده الان پدر مادرش تو سنی پیری هستن و مدام نیاز به دکترو درمان و رسیدگی دارن خودش تنهایی باید همه کاراشون رو انجام بده بعضی وقتا واقعا کم میاره و حتی من دیدن گریه هم میکنه
خواهرمم با این که کارمنده خیلی وقتا مجبوره پخت و پز و رسیدگی بهشون رو انجام بده
ولی خانواده شوهرم پر جمعیتن ده دوازده تا بچه ان
مادر شوهرم مریض میشه همیشه دختراش دورش ان که وقت به ما عروسا نمیرسه
الان چند روزه پدر شوهرم بیمارستانه هرکدوم یه کاری انجام میدن مواظبشن چند بار چند بار میرن سر میزنن سوپ درست میکنن آب میوه طبیعی و وسایل لازم براش میبرن برا مادرشون خرید میکنن به هیچ کی هم فشار نمیاد
حد اقلش اینه که موقع سختی روحیه و حال هم رو خوب میکنن و به هم دلداری میدن و میدونن تنها نیستن
شاید اقتصادی یکم مشکل باشه که اونم خدا بزرگه و میگذره و به هر حال بزرگ میشن و فراموش میشه ولی بعدش خیلی قشنگه