کم وبیش همه تون آقای چرچیل رو می شناسید،یه داستان باحال داره که واقعیت زندگی های امروزی شده:
یه روز سوار تاکسی شدم تابرم به محل سخنرانی،وقتی به محل سخنرانی رسیدیم به راننده تاکسی گفتم:
آقای راننده منتظر بمونید تابرگردم ومنو به آدرس بعدی برسونید.
راننده ازاونجایی که منو نمیشناخت گفت نه می خوام زودتر برم خونه و از رادیو حرفای چرچیل رو گوش بدم
سخنرانیاشو دوس دارم،ازحرفش خوشم اومد و پول زیادی بهش انعام دادم
راننده هم یه نگاهی به پول کرد وگفت گوربابای چرچیل تاصبح هم بخوای اینجا وایمیسم
*اونجا بود که فهمیدم پول علاقه ها روهم عوض می کنه*
جمله ی ساده ای هستش ولی جای فکر کردن داره