من از ناراحتی شدید دیوونه میشم از اون زمان که سنم کم بود تا الان حس میکنم چون اونی که میخوام نیست شاید دلیلش اینه شما چطور
منم همینجوری بودم ولی الان دیگه ن اهمیت نمیدم برام عادية قبلا چون بچه بودم از ازدواج بدم میومد این حسو داشتم
منم ناراحت میشم خیلی
من وقتی سنم کم بود با مامان بابام قهر میکردم
منم عذاب میکشیدم هر بار تا وقتی جواب منفی بدیم و تموم شه چون مامانم یکسره غر میزد و رو مخم رژه میرفت😑
جز همسرم کسیو ب عنوان خواستگار راه ندادیم
من خواستگار راه نمیدادم
باشوهرمم دوست شدیم ازدواج کردیم
خودم بدم میومد مامانمم میگفت میگفتم مگه میخای جنس بفروشی که بیان بپسندن ببرن
زودتر ۲۲هیچ خواستگاری نیومد خونمون حالا راه نمیدادن یا هرچی
اهلش هم نبودم
دفعات اول استرس داشتم بعدش برام مثل مهمونی ساده بود همین
عوم منم ناراحت میشم بیشتر سر حس جدایی از مادر و پدرم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
