من یه دوستی داشتم که از اول دبیرستان تا دانشگاه خیلی خیلی صمیمی بودیم... ایشون بعد از این که من دانشگاه قبول شدم (خودش پشت کنکور بود) کم کم روابطو کم کرد، یعنی کمتر می اومد. اما حرف می زدیم، تقریبا هر روز با هم حرف می زدیم
تو اون دو سه سال دانشگاه چند بار با اصرار خودش برنامه چیدیم رفتیم بیرون، اما چطور؟! دائم سرش تو گوشی بود، یا مثلا می گفت یه دیقه بریم دم خونه دوستم یه چیزی بگیرم؟ منو می نشوند تو ماشین می رفت دو ساعت با اون حرف می زد، بعد برمی گشتیم!!!
منم یه کم سرسنگین شدم... تا این که زنگ زدم عروسیم دعوتش کنم، گفت آرایشگاهم بهت زنگ می زنم (بهش گفتم آدرس خونه جدیدتونو بفرست کارت بیارم!) دیگه ازش خبری نشد که نشد! هر چی زنگ زدم جواب نداد
بعد از دو سال و نیم یهو سر و کله ش پیدا شد و گفت وای دلم برات یه ذره شده بود و ... اومد دیدن بچم، باز گاهی زنگ می زد... من رک و راست بهش گفتم تو دو سال تمام غیب شده بودی، گفت شوهرم اجازه نمی داد با کسی رفت و آمد کنم! گفتم خب می تونستی در حد یه پیام بهم بگی شوهرم بددله و نمی تونم بیام، من درک می کردم! گفت حالا شده و ببخشید...
از اون موقع ایشون چند ماه یه بار پیام می ده و طوری هم پیام می ده که عذاب وجدان بگیرم و می گه تو بی معرفتی یادی از من نمی کنی! اصرار داره گاهی همو ببینیم... الان 33 سالمون هست، خیلی سال گذشته، من اون احساسی که بهش داشتم دیگه اصلا ندارم، به عنوان کسی که یه زمانی بهترین دوستم بوده دوسش دارم و دوس دارم حالش همیشه خوش باشه اما هیچ تمایلی ندارم رشته ای که کاملا پاره شده به زور گره بزنم... شما تو همچین شرایطی چیکار می کنین؟!!