زندگیم یکنواخت شده کلی مسئولیت دارم خسته شدم بچه هام مریض میشن از خودم بیزار میشم
یدونه ۱۰ماهه دارم ک ازاول شهریور مدام مریض شده
بزرگمم کلاس اوله کلی فشار رومه تا بهش ی چیزی یاد بدم کوچیکم هی میاد اذیت میکنه وقتی داریم مشق مینویسیم
شوهرم دو شغلس همش سرکاره
حوصله بیرون رفتن ندارم ماشین دم در خونس ولی واقعا حوصله ندارم
نه اصلاح میکنم نه ب خودم میرسم
واقعا حوصله حاظر شدنو بیرون رفتن ندارم ولی از تو خونه موندنم خستم مغزم خستس واقعا
هیچ جام بهم خوش نمیگذره دلم چندتا دوست میخواد ولی ندارم
من همش ۲۵ سالمه خدایا چرا باید تو این سن این همه مسئولیت بریزه رو سرم
دلم میخواد برم ی جایی ک هیچکی نشناستم بدون فکر آینده بدون مسئولیت بدون شوهرو بچه و خونواده زندگی کنم