واقعا بعضیا شعور و درک اینو ندارن که طرف حامله س آقا این حرف و نزنم خدا نکرده ناراحت نشه،من قبل بارداری اگر چیزی میشنیدم ،این گوش در اون یکی دروازه بود ،اصلا برام مهم نبود یا اگرم بود همون چند دقیقه ولی الان آنقدر دلم میگیره تا گربه نکنم سبک نمیشم و اینم به خاطر هورمون هاست ،تراپی که میرم خیلی کمک میکنه بهم ،همش میگه آرامش داشته باش ،و صبوری کن و هیچی نگو و فراموش کن ولی برخوردت رو تغییر بده ،ولی وقتی انجام میدم میبینم که اون طرف وقیح از از این حرفاس که بخواد بفهمه .مادرشوهرم هم هست نمیتونم از زندگی م بیرون کنم واقعا بهم سخت میگذره ولی باید به خاطر شوهرم تحملش کنم .تو بارداری که دارم میگذرونم کم بهم استرس نداد مادرشوهرم یکبار به خاطر جاریم و برادر شوهرم اذیتم کرد الآنم که ...من آدمی نیستم که از کسی توقع کنم همیشه خودم همه کارامو کردم ،مادرشوهرم از الان برای من رفته تو قیافه که یه وقت نخواد بعد زایمان بیاد کمک درکنار مادرم پیشم باشه ،به مادرخودم هم گفتم که نیاز نیست بیاد دائم بمونه که خسته نشه خدا نکرده و پرستار میگیرم تا چند روز بعدش ک سرپا شدم خودم کارمو میکنم ،اما مادر شوهرم چنان رفته تو قیافه که انگار اون میخواد بیاد کمک نه مامان خودم ،یکی نیست بگه شما جیب مارو نزن کمک نمیخوایم ،فقط لب و دهنه چنان جلو شوهرم میگه که من اگر فرصت میکردم میومدما و فلان میکردما بیسان میکردما