من خیلی ساده بودم طلاهایی که مال عقدم بود و طلاهای کادویی و همه را دادم شوهرم فروخت تا سر یه فرصتی دوباره واسم بخره ولی هیچ وقت نخرید
چند روز پیش چند تا تیکه طلا خرید اونم نه ولسه خوشحال کردن من اصلا واسه من نخرید میخاد دوباره بفروشه ماشینش را عوض کنه منم مدام تو گوشش میخونم نمیخاد ماشین خوبه یعنی با ماشین فقط تا درمغازه میره و برمیگرده نه مسافرتی نه جایی حالا شما به من بگین چی کار کنم دوست ندارم طلاها را بفروشه دوست دارم داشته باشمشون