یه سال از عروسیم میگزره خونودم از شهرستان هزار کیلو متر را اومدن خونم دو روزی موندن بد رفتن تهران خونه فامیلا دیگم بد اومدن خونه من دوباره مامانم اینا پدرم نیومد کشاورزه چون ،پدر شوهرم زنگ زد ب بابام گفت خونوادت اومدن اینجا پسرم پول ندارع این حرفا شوهرم درسته ندارع ولی کار میکرد همون روز خرج میکرد چون بد سالی مامانم اینا اومدن بد چون طبقه پایین پدر شوهرم زندگی میکنیم ایقد با بابام دعپاذکرد بد اومد پایین با خونودم دعواذمردن اونام رفتن با چشم پر اشک خونه شوهرم رفت با مادرش خواهرش اینا دعوا کرد آبروم بردین این حرفا پدر شوهرمم گفت از خونم برید بیرون جهازتوندمیرزم تو کوچه دیگ بغضم گرفته در ب درد دنبال وامم توروخدا خیریه یا کسی وام چیزی می‌فهمه بگه پول قرضی بخدا بدبخت شدم خدا جواب فوشای ک دادن ب خونودم بده خوندم طفلیا اومدن فقط دیدنم گفتن خرج پسرم زیاد شده شوهرم گفت ب تو من دارم میدم آبروم جلو خونوده زنم بردی تازه ب باباش زنگ زدی خاعرشم فوش میداد گفت بگو برن گم شن اگ پول داری گمشو از خونه بابا بیرون اون خاهرشم ازدواج کرده پول رهن نداریم 😭😭
چه وقیح و تنگ نظر
خدا عقلشون بده
چه بدذاتای پاچه ورمالیده ای هستن. تحفه بودن
اه اه چه حیونایی
ببین شده نصف جهیزیتم بفروشی
از اون خونه میری
بیخیال فقط دنبال رهن باش جدا بشین
شکرخدا شوهرت آدمه
اگه مثل سیب زمینی بود چه میکردی
یا خدا، چقدر گشنه هستن اینا.
خدا بهت رحم کنه که قرار یه عمر باهاشون زندگی کنی.
خاک بر سرا به جای اینکه دعوت بگیرنشون ، اینجوری رفتار کردن
اره ولی مامانم گفت جهارتو نمیخاد بفروشی تازه جهازیم نیست بزور پنجاه تومن بشه اگه خونه رهن گرونه شوعرمم روزی ۳۰۰ تومن کار می‌کنه ولی با خونوده شوهرم دیگ قهرم ب شوهرمم گفتم باهاشون سرد باش ابری تو رو هم بردن چون مادرش پیام میده مامان جون بیا بالا شام بخور بیا فلان چیز بخور میکشونه بالا شوهرمو همش سمت خودش فقط باید برم از اینجا
به شوهرت تنها پیام میده بیا شام بخور
بعد شوهرتم میره میخوره میاد؟
بد با دوستم حرف زدم دو روزم رفتن خونه دوستم خونودم چون اینجا دعوا میکردم باعاشون دوستم گفت خونده تو خونوده منم هستن خدارو شکر اون بود وگرنه خونودم کجا می‌فرستادم پشیمون شدن مامانم اینا گفتن مادر جان کاش نمیومدبم کاش لااقل برنج گوشت اینا با خودمون می‌آوردیم مامانم هر روز زنگ میزنم گریه می‌کنه میگه کاش نمیومدبم تورو هم بی خونه کردیم
نه پیاماش خوندم شوهرم گفت من شام خوردم سیرم بد گفت نگه میدارم فردا بیا مامان جان سهمتو گزاشتم گفت باشه چیکار کنم مادرشه شیطانن ولی به شوهرم گفتم هر وقت میگه مامان جان این حرفا یادت بیار ابرو نزاشتن بهت گفت میدونم ولی باباشم هر روز مشتری میاره خونه ک میخام بفروشم این حرفا
