ب منن یاد بده دارم دیوونه میشم درست جایی که داشتم از بین میرفتم مستقل شدیم نمیخام به اون جهنم برگردم و مقصر فقط پدرشوهر خاله زنکمه
من بی زبون مودب بعد ۸ سال میخوام سکوت رو بشکنم و آخرین سنگرممم دعوا شدید با پدر شوهرمه
بهش میگم اگ به فکر پسرتی یه جور دیگه کمکش کن چرا منو برگردونی اون خراب شده من بمیرمم برنمیگردم اگرم برگردم دیگه زندگی نمیکنم هر روزم قراره بشه جنگ و دعوا و حرف حسابمم اینه که نمیخوام با شما زندگی کنم میخوام با آرامش زندگی کنم