اول اگه نمیزنیدم باید بگم که مامانم عقلش در حد بقیه ی مادرها نیست(یه کم عقب افتادگی و مشکل کم ذهنی و کند ذهنی داره که ارثی شون هست یه خواهرش دیگه کاملا عقب افتاده اس حدود 50 سالشه با عقل بچه 5 ساله و چون ظاهرش هم مشکل داشته نتونستن شوهرش بدن، بعد از اون با یه کم اختلاف مامانه منه ولی چون ظاهرش مشخص نبوده موفق شدن شوهرش بدن.)
از همون اول ازدواج تا همین امروز مامانم مثه بچه ها روزی سه بار گزارش کامل همه زندگیمونو به مامانش میده، از اولین روزش توی خونه ی شوهر از خونه ی شوهر دزدی میکرده میبرده خونه باباش، بعد از مدتی بابام میفهمه جلوشو میگیره، حتی من بارها اسباب بازی های گرونه خودمونو خونه مادربزرگم میدیدم که مامانم دزدکی از ما برده بود برای داداش هاش که چند سالی از ما بزرگتر بودن یا واسه بازی بقیه نوه ها که میرفتن خونه مامانش.
اینارو گفتم که بدونید وضع فهم و درک مامانم از مادری توی چه سطحی بوده که حقه بچه های خودشو میدزدیده برای خواهر برادرش هاش یا بچه هاشون!!!
ولی الان دیگه نمیشه چشمامو ببندم بابام قبلترها حداقل باهاش برخورد میکرد اما الان چند سالیه نمیدونم چیکارش کرده که بابام هم شده پیشمرگه خانواده اش!!! (دعا توی اتاقشون و بالشت بابام پیدا کردم که خواهراش چند بار اومدن بردنش نمیدونم حالا تاثیر اونه یا نه). الان داره همه خونه زندگیمونو به باد میده، یه برادر و یه خواهرش خیلیییی عوضی اند خیلیییی... اینم ساده اس عقلش نمیرسه خواهر برادرهاشم اطلاع دارن از وضع اش واسه همین همه جوره دارن میدوشن اش، شدیم گاو شیرده، حتی داداشش یه کلی وام با حسابا مامانم گرفته برا فرار مالیاتی دستگاه پوز به اسمش زده و پای مارو هم برای تخلفات مالیاتی گیر کرده!!!! خیلییییی کارهای بدی باهامون کردن و میکنن... الان مجاله ذکره همش نیست
بخدا دیگه نمیکشم، مامانم هیچی نمیفهمه خواهراش با دختراشون جلوی من یه حرفایی درموردش میزنن مسخره اش میکنن که عقلش کمه و انقد راحت ازش سواری میگیرن، حتی جلو خودش گاهی روشونا کج و معوج میکنن... هرچی بهش میگم بامن دعوا میکنه جای دیدن واقعیت! تا حالا صدبار بهش گفتم خواهربرادرهات دارن ازمون سواری میگیرن اونا فقط به فکره خودشونو خانواده اشونن تورا ولت کنن خودتا جر میدی کبد و کلیه ات رو هم میذاری تو سینی تقدیم شون میکنی...
چیکار کنم؟؟؟ اعصاب برام نمونده