این روزا خیلی دلم هوای سال80رو کرده
18سالم بود عاشق پسر خالم شدم .یه عشق دوطرفه و پر از سوز.خیلی دوسش داشتم میمردم برای بوی عطرش که توی خونه بابا بزرگم میپیچید.ما فقط خونه بابا بزرگم همدیگه رو میدیدیم و اجازه نداشتیم باهم حرف بزنیم .این قانون پدرم بود حرف زدن با نامحرم مطلقا ممنوع.بابای همسرم از خاله ام سال 66جدا شده بود .وقتی اومدن خواستگاری بابام قبول نکرد و گفت دخترمو به پسر فلانی نمیدم .چون خاله م رو خیلی اذیت کرده بود .درواقع بابام میترسید