مادرشوهرم و دختراش همش سعی دارن با کارهاشون بهم بفهمونن که من تو زندگی خودم هیچکاره هستم. تو خونهام انقدر راحتن که انگار خونهی خودشونه. تا روزی که حامله بودم یه بار خواهرشوهرم بهم زنگ نزد حال منو بپرسه حالا هی پسرمو بغل میکنه و عمه عمه میکنه. مشکل اینجاس که دور از چشم من به پسر ۴ماههی من با انگشتش غذای سفره رو میده وقتی هم بهش میگی نکن اصلا گوش نمیده اونروزی مادرشوهرم پسرمو بغل کرده بود بهش میگفت بیا ببرمت روستا پیش خودمون برات شیرخشک هم میخرم میبرمت😡 با لحن شوخی میگن ولی من میفهمم که منظورشون چیه. سیاست خودشو دختراش اینه که همه کارها و حرفاشون رو با شوخی و خنده میگن. شوهرم هم میفهمه ولی لال هست. منم اگه جدی برخورد کنم مادرشوهرم میزنه به مظلوم بازی و تهش هم دعوا و گلایه که ما شوخی میکنیم ما خوبیم تو داری آشوب میکنی. اعصابم خیلی خورده از دستشون. میگم نکنه اینا ما رو زبونبند کردن که شوهرم انقدر در برابرشون لال شده منم که نمیتونم چیزی بگم اگه بگم تهش دعواست و بدتر لج میکنن باهام.
اینقدر که عاشق خانواده مادریشه همونقدرم از خانواده پدریش متنفرع
پس نه حرص بخور نه نگران باش
امضام خونده بشه🤌وقتی از یک فروشگاه بزرگ خرید میکنید، کمک میکنید یک نفر هفتمین ویلای خود را بسازد و دهمین ماشینش را بخرد؛ اما وقتی از بقالی محل یا یک مغازه ساده خرید کنید آن فرد میتواند برای فرزندش آن وسیلهای که نیاز دارد را بخرد ... حداقل چند قلم از خرید هاتون را مخصوص بقالی و مغازه های کوچک بذارید و همه مایحتاج خود را از فروشگاه های بزرگ نخرید و به اندازه خود کمی جلوی این سیستم سرمایه دار پرور تبعیض آمیز را بگیرید. و من یتوکل علی الله فهو حسبه✨