من خستم
یه ساختمون زندگی میکنیم وقتی مهمون میاد مجبورم میکنه برم پایین بعد مث سگ تنها میشینم بهم پشت میدیم
اونم با حاریم مچ میشن البته با حاریم هم قهرم کلن مادر شوهرم بخاطر جاریم بام قهره میگ اون بچس پله ها رو نشوره تو بشور
بچه ی اون کوچکتره بزار بچتو بزنه چیزی نگو