دیشب یکی از دوستان تاپیکی زد بعد یهو حرف پدرم شد
نمیدونم حس درستیه یا نه اما من بهش وابستم عجیب غریب انقدر با بابام مچم با مامانم نیستم شدم هوو مامانم شدم من یه برادر دارم ازم 7 سال بزرگتره بعد بابای من عاشق دختر مامانم بعد برادرم دکتر میگه احتمالش کمه یه بچه دیگه بیارید تا اینکه یهو خدا من و بهشون میده میشم عزیز دوردونه بابام شب ها قبل خوابم میومد برام یه لیوان شیر میاورد بغلم میکرد بوسم میکرد بعد میخوابیدم اولین شبی که عقد کردم خونه همسرم بعد جشن موندم اون شب تا صبح گریه کردم یهو فک کردم بی کس شدم سر همین وابستگی من به بابام چقدر با همسرم دعوامون شد چقدر قهر داشتیم تاپیک گفتم شاید بهونه ای براتون باشه قدرشونو بدونیم اگه پیشتونن برید دستشونو ببوسید چون نعمتن
باباها فرشتن قدر باباهامون و بدونیم 🌹🤞