بیست روزه زایمان کردم.
نوزادم بخاطر بیمارستان بستری بود. منم بالا سرش بودم. هر دو روز یه بار میومدم خونه یه دوش میگرفتم به خونه رسیدگی میکردم و میرفتم.
پنج روز از زایمانم گذشته بود که اومدم خونه برا حموم ، دیدم جاری و بچه هاش اومدن از شهرستان. اینم بگم که من همراه مادر شوهرم زندگی میکنم و در نبود من مادر شوهرم خونه هست. رسیدم خونه دستی به سر و روی خونه کشیدم آشغالا رو از دستشویی حموم جمع کردم. یخچال رو مرتب کردم. ظرفای صبحانه رو شستم. ناهار آماده کردم و با هم خوردیم. حموم کردم و برگشتم بیمارستان.
فردای ترخیص بچه ،( که تقریبا ده روز از زایمانم گذشته بود) جاری و فامیلاش حدود ده نفر اومدن شام. من اصلا پذیرایی نکردم و کل کارا با همسرم و مادرش بود. جوجه کباب و مخلفات. ساعت دوازده شب رسیدن خونمون و یه دسته گل آورده بودن. شام خوردیم و یکم صحبت کردیم ساعت سه شب رفتن.
حالا امروز دوباره جاریم اینجاست و یک روز مهمونه خونمه.یه سرهمی نوزادی کادو آورده که واقعا جنسش افتضاحه و بعد یه بار شستن باید بندازی اشغالی.
اینم بگم که خودشون سیسمونی دارن و اوضاع مالیشون عالیه.
من اصلا چشمم به دست مردم نیست و اصلا اصلا از کسی توقع کادو ندارم ولی واقعا بهم بر میخوره وقتی خودشون لباس برند میپوشن تن بچه هاشون بهترین لباسا هست، همچین لباسی کادو بیارن ، در صورتی که برای پذیرایی ازشون کم نداشتیم.