انقدر دلم گرفته برادرام زن گرفتن دیگه رفتن که رفتن بهتره بگم شوهر کردن بابام به شوهرم سه ماه پیش گفت فلانی ی سه روز اگر میتونی مرخصی بگیر منو ی مسافرت ببر دلم گرفته اخه بابام طفلک دیگه نمیتونه خودش رانندگی کنه انقدر امروز گریه کردم چرا بابام باید به داماد رو بزنه و شوهرم حرفش و زمین بزنه خودمم که عرضه ندارم رانندگی کنم ی شمال میبرم پیر مرد و خدا دلم گرفته خیلی