راستش من وقتی بیدار شد یکم پیش بود و این که انگاری ماه محرم بود و چند نفر خیانت میکردن منم میکردم ولی درواقع هیچوقت این کارو نمیکنم و بعدش کلاس ریاضی داشتیم خونه همسایه بود و بعدش رفتیم یکم که خوندیم انگار خونه آتیش گرفت و فقط منو انداختن بیرون گفتن جایه ما اینجاس تو برو زنداداش حاملمم توش بود گفتم حداقل اونو بزارین بیاد ولی نزاشتن و نیومد تروخدا جوابمو بدین..ذهنم خیلی درگیره..