خسته ام از این زندگی از یه شوهر بی درک بچه ها هر روز از چیزایی که دوست دارم بهش میگم اون هیچ واکنشی نداره
بهش میگم به فکر من باش انقدر تو خونه تنهام هیچ واکنشی نداره امشب با دوستاش بیرون شام خوردن ساعت ۱۲اومده خونه من چون حالم خوب نبود نتونستم شام درست کنم قرار بود برام دارو بگیره اومده میگه یادم رفته گفتم گشنمه حالم خوب نبوده غذا درست کنم انگار نه انگار گرفت خوابید