گم شدم من در پی رفتار پر تکرار خود
در پس گفتار ایشان در پس ایثار خود
گاه اجبار است دنیا تا به کامت نگذرد
یا کنی پیکار یا گردی پی انکار خود .
مست گشتن گاه از هشیار بودن بهترراست
بهتر از دیدار در آیینه ی آزار خود
گاه باید خواب باشد ادمی در زندگی
چون نشد پا پس کشد از عالم بیدار خود
تو نه بیزار از خودی گشتی اسیر بی دلی
وای از روزی که اسرارت کنی اخبار خود
میگزد اظهارشان افکار بسیار تورا
کرده ای ویران میان معرکه دیوار خود
جنگ سختی باشد اندر معرکه با دیو و دد
حال گویی کو ؟چه شد ؟ گم کرده ای معمار خود
همچو درویشی که ره گم کرده اندر بادیه
میدوی تا درسرابی گم کنی دستار خود
بازیِ رندان در این بازار بدنامان شدی
کاش میشد بشکنی جان را چنان زنگار خود