من خودمم میرم هیچ احترامی ندارم کلا تو خونشون اگه تایم ناهار برم باید با کارت خوپم از بیرون غدا بگیرم چون معمولا مامانم غدا درست نمیکنه ،وقتی ام عصر میرم حتی چایی حتی یه لیوان آبم دستم نمیده یعنی میرم خونشون گرسنه تشنه برمیگردم ،تازه اوایل ازدواجم بود خیلی وابسته بودم چند بار رفتم خونشون منو بیرون کرد گفت برای چی اقندر میای اینجا …خب من اینارو نمیتونم بخ شوهرم بگم ولی هرشب از سرکار میاد سوال میکنه خونه مامانت رفتی منم مجبورم دروغ بگم اره
الان ۱ سال شوهر من خونه مادرم نیومده و اونا ام خونه ما نیومدن ،بعضی وقتا مبگمنکنه شوهرم ناراحت میشه به من چیزی نمیگه ولی خودمون ۲ تا زندگی خوبی داریم مشکلی نداریم خداروشکر
بله خودمم اینو میدونم ولی تمام راه هارو رفتم و هیچ فایده ای نداشته مادر پدرم کلا رابطشون با من خوب نیست اصلا. مادذم حتی اون روز میگفت من نمیامخووه شما توکه میدونی من از تو متنفرم میخوام شر به تنت نباشه پس انقدر نگو بیا ….هروقتممیرم خونشون مثلا اگه ساعت ناهار باشه معمولا غدا درست نمیکنه مادذم از بیرون میگیرن غدا همیشه من از کارت خودم باید حساب کنم ،حتی یه لیوان چایی یه ایوان آب دستم نمیده
عزیزم باور کن الان خیلیا اینطوری هستن خانواده پدرمم همینطورین شاید یه عید زنگ بزنن برای تبریک این یه مسئله عادیه
نزار شوهرت از حدش بگذره و هی این موضوع رو بگه بهت بهش بگو که خانواده من اینطورین به من تو هن ربطی نداره هرجور راحتن اینو بگم اگه از الان جوابشو ندی نمیگم باهاش بحث کن یا دعوا نزار در موردشون چیزی بگه همین فردا پس فردا میکوبه اینارو سرت شما تا عمر دارین باهم زندگی میکنن فامیل دوروبر همشون یه زمونی دارن مهم اینه کنار هم ارامش داشته باشین
همینجوری بودن تازه اینکه من ازدواج دومم هستش ازدواج اولم خیلی اذیت شدم خودشونم دیدن ولی الان به جای شکر کردن این کارارو میکنن شاید برات سوال باشه شاید از شوهرم خوششون نمیاد اصلا اینطوری نیست کلا مشکل مادرم فقط با من دوست نداره من خوشبخت باشم دوست پاره همش برای من دردسر درست کنه یه بلا هایی سره زندگی من آورده که اینجا واقعا زیاد میشه بخوام تایپ کنم
این دقیقا زندگی منه ولی برعکس
خانواده شوهرمزنگمیزنن گااااهی ولی نمیان.معمولا ما باید بریم😐
من براممهم نیست و بخاطرش طلاق نمیگیرم🫡
مادرپدرت از سر چی ناراحتندعواتون از سر چیه؟
کاری به شوهرت نداشته باش .مردا از خداشونه خونه زن نیان مثل زنا از خداشونه خونه مادرشوهر نرن
حالا که مادرت اینجوریه اصلا نرو خونش
منم از خدام بود مامانم مستقیم میگفت نیا ولی دو رو بازی درمیاره میگه بیا دلم برات تنگ شده میرم همه جور بهونه میگیره صد تا دعوا راه میندازه به خودم و شوهرم تیکه میندازه و تهمت میزنت کاش نه میرفتم نه میومد
