من واقعا خیلی کلافه ام دلم پرع نمیدونم باید با کی حرف بزنم هرچی هم با خدا حرف میزنم خواهش میکنم التماس می کنم جوابی نمیده دلم برای همه چی برای خودم زندگیم شوهرم میسوزه
شوهرم خواهرشون که ازدواج می کنند با خواهرشون ده سال پیش میان شهر ما و شوهرم ده سال اینجاست و با خواهرشوهرم سوییت بالای خونه خواهرشون زندگی می کرده همش تنها بود اهل دختر اینجور چیزها هم نبوده کلا تا سرکار بوده سرکار بوده نبوده همش ت اون اتاق بوده ساعت ۹ هم میخوابید این چند وقت البته ۸ ماهه ازدواج کردیم کنار همیم متوجه شدم شب تو خواب حرف میزنه بلند میشه میره اظطراب نگرانی زیادداره همش صدام میزنه انگارترسی داره بعد ک میرم کمی بغلش می کنم پیشش میخوابم آروم میشه خیلی نگرانشم ب حدی ک شبا خوابم نمیبره گریه می کنم واقعا دلم خیلی پر ناراحتی خیلی داریم