از اینجا خسته شدم از زمانیکه یادم میاد تا الان زندگیمون همیشه اینطوری بوده بابای من درست بشو نیست همش تو خونه جنگ دعوا تهدید برای یه بیرون رفتن کلی باید اشک بریزیم جواب پس بدیم تا آزاد بشیم اونم زمان میزارع که اگه تا ۴۰دقیقه دیگ خونه نباشیم کتک و کتک کاری ، مامانم داره میگذرونه اصلا به فکر اذیت شدن ما نیستن بخدا هرروز دارم گریه زاری میکنم چرا من نمیتونم مثل بقیه باشم که راحت میرن بیرون با دوستاشون چرا نمیتونم یه روز خوش باشم مگه انسان نیستم؟! خدا اصلا صدامو نمیشنوه :)
لباسامو جمع کردم چندروزی برم خونه مامان بزرگم ، منتظرم بابام بخوابه فرار کنم🙂💔