امروز جایی بودم. برای اولین بار بود که میرفتم. محیط کار جدیدم بود. چنان برخوردی باهامشد از طرف یکیشون که موندم این بنده خدا این همه حس بد رو چطور در کوتاه ترین زمان ممکن تونست تو اون جمع منتشر کنه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هیچ وقت تو محیط کار با آقایون مشکل نداشتم.اما با اینکه آدمساکت و تو حاشیه ام خانما زیاد سعی میکنن وارد جزئیات زندگیمبشن یا پشت سرم حرف میزنن که مهم نیست. اما تو رومنمیتونم تحمل کنم بی دلیل باهامبدرفتاری بشه
یه خانمی تو نحیط کارم بود قبلا، خیلی بیسواد. کلی کمکش میکردم و خرابکاریاشو جمع میکردم. یه بار وسط یه کنفرانس، همون آدم علنا و با تمام قوا، همه زورشو زد که طرح من تصویب نشه