خانوما امروز داشتم از باشگاه میومدم خونه یه پسره بی شخصیت با ماشین دنبالم راه افتاد هی حرف میزد باهم اشنا شیم فلان من اصابم خورد شد فحش دادم من متاهلم حس بد میگیرم نسبت ب این چیزا اینم حرصی شد از کنار اب با سرعت رد شد اب پاشید رو من انقد اصابم خورده حس بدی گرفتم اصلا دوس ندارم دیگ برم باشگا ب شوهرمم بگم داغ میکنه ،یکم حس خوب بدید لطفا
گاهی آدم تو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش...اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه میزنه... بس نیست این همه ناکامی؟این همه بدبختی...توی دنیایی که دو روز بیشتر نیست،منتظر چی هستیم؟کدوم معجزه؟کدوم خوشبحتی باد آورده؟🍀