رفتیم خونه خاهرم. ما خیلی پر جمعیتیم وقتی کسی شام میده بیست سی نفر میشیم. همه به هم تبکه میندازن. مخصوصا خاهر بزرگم و شوهرش. حالم بد میشه وقتی از پیششون میام. خیلی عقده این. خواهر بزرگم چشماشو عمل کرده بعد همش میگفت من نباید عمل میکردم فلانی (اون یکی خواهرم که وضع مالیش خوب نیست) باید عمل میکرد. من کیک زعفرونی پخته بودم. دوماد بزرگه میگفت شکر گرون شده توش شکر نزدی؟ با چهل کیلو اضافه وزن. کلی از این حرفا زدن اخرشم قبل از بقیه پا شدیم اومدیم. الانم همش حس بدی دارم