سلام فرشته های خدا🌸
لطفا یکم حوصله به خرج بدین، چون قراره خسته تون کنم😂😅
اگه گاهی به این فک میکنین که تو راه بی بی مهربونمون حضرت زهرا (س) قدم بذارین و مثل ایشون تاج بندگی رو سرتون بذارین باید بگم که دلتون زیباترین بهشت خداست🌱
من نمیخوام شعار بدم!🚫
این زندگی منه.
اول مانتویی بودم.
مانتوی بلند، شالی که جلو بود.
یه روز تو اتوبوس نشسته بودم.
چشمم به پاهام افتاد، با خودم گفتم این پاهای خوشگل رو دارم، چرا تو چشم نباشن؟ حیف من😔
اینو فقط به خاطر این میگم، این که بدون یه معیار که بهش پایبند باشی قطعا سقوط میکنی!
از روزای بعد شلوارم کوتاه تر شد و مانتو؟ هه. من دیگه رو آوردم به کت پوشیدن! وای که چقد گمراه شده بودم.
بعد یه روز یاد یه خاطره از شهید ابراهیم هادی افتادم. که تو کتاب "سلام ابراهیم" تو دبیرستان خونده بودم.
نوشته بود: یه روز ایشون داشته با لباس ورزشی میرفته باشگاه. دوستاش بهش میگن که دو تا دختر وایساده بودن و نگات می کردن به هم میگفتن که چه هیکلی داره! میگن شهید هادی از اون روز دیگه لباس ورزشی تو بیرون نپوشید. گفت: "نمیخوام فکر یه جوون رو مشغول کنم"
چون یه جوون میتونه به عرش خدا پرواز کنه نباید درگیر لباس و ظاهر باشه!
به مامانم گفتم، مامان من میخوام چادر ملی بخرم.
عمیق نگاهم کرد. مامانم همیشه چادر می پوشید و اون اوایل با زبون مهربون تذکر میداد، اما بعد بیخیال شده بود چون من گوش شنوا نداشتم.
گفت باشه، اما اونقدرم خوشحال نبود. حتما فکر میکرد این برا دو روزه؛ شاید جوگیر شدم.
اما من جدی بودم.
قبل اینکه بریم و چادر ملی بخریم، یهو به این فکر افتادم:
همه همکلاسیام تو دانشگاه منو با یه وضع بد میدیدن همیشه. وضعی که "به روز بودن!" اسمش بود.
حالا مسخره م میکنن!
غمگین شدم.
این همون نقطه ایه که شاید شما هم توش باشین، جایی که ترسیدم. از حرفا، نگاها.
تو این نقطه یه جمله تحول آمیز نداشتم. حتی شجاعت خفن هم نداشتم.
روزای اول هیچ امید یا اراده ای تو این بابت نداشتم، اما میدونستم که میخوام چادر ملی بپوشم.
رفتیم، خریدیم، چادر ملی بحرینی! وای که چقد عاشق زیبایی و گشادیش شدم.
اما، تو خونه فکر میکردم که اگه بپوشمش توش زشت میشم. اما یه روز که میخواستم برم بیرون پوشیدمش و تو آینه به خودم نگاه کردم، چقد که معصوم و زیبا شده بودم! راستش همین معصومیت بیشتر زیبا بود.
چند بار که پوشیدمش وابسته ش شدم و حالا خیلی هم اراده دارم!
اراده ای که بعد عمل اومد سراغم.
دیگه یه ذره، حتی یه ذره خیلی خیلی کوچیک هم از نگاه یا حرف بقیه هراس ندارم.
برای عمل به حرف پادشاه، باید از مردم ترسید؟ عمل به حرف خدا برام مثل افتخاره!
ببخشید که سرتون رو درد آوردم🌷
ما میتونیم پشت هم وایسیم و به هم فک کنیم و شجاع بشیم برا حجاب داشتن!
یا زهرا بگیم و جلو بریم!