راستش امشب داشتیم حرف میزدیم گفتم قلبم درد میکنه یکم نگران شدو اینا بعدش هم گفتم تاحالا این طوری شدی این اتفاق واست افتاده گفت آره ی بار انقد حرص خوردم قلبم سوختو درد گرفت گفتم چرا گفت از دستی کسی که خیلی دوسش داشتم و از دوست داشتن زیاد نمیتونستم کاری باهاش بکنم گفتم خوبه ها اینا بعدش دیگه فهمیدم داره اونو میگه....