دیروز فامیلمون نذر اش رشته داشت منم رفتم کلا هرساله همینه همه جمع میشیم..تا بیام خونه ساعت ۷ونیم شد بعد شوهرم با حالت عصبانی گفت شام نداریم؟؟ گفتم اش هست میخوری؟؟
گفت ن اش مگ شام میشه..آخه کسی این حرف و میزنه که تاحالا شام اش نخورده باشه کلا دیشب سر لج داشن نمیدونم چرا..
بعد دویید سمت در همینجوری غرغر میکرد گفت دارم میرم خونه مامانم شام میای؟ گفتم نه برو
حرفم تموم نشده بود به سرعت برق رفت
راستش خیلی دلم شکست ..
یه ساعت بعد زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه گفت لباس بپوش بیام دنبالت گفتم نمیخوام خوابم میاد سریع قطع کرد..
ساعت یازده شب اومد مثلا میخواست از دلم در بیاره ک آره خیلی گشنم بود عصبی شدم ..منم باهاش حرف نزدم
دید بهش بی محلی میکنم خودشم قهر کرد 😑