مادر شوهرم با مادرش و سه تا دختراش اومدن خونه ی. خواهر شوهرم . که همسایه دیوار به دیوارمون هست
بعد از صبح اومدن تا شب منم اصلا دعوت نکردن
ازشون انتظاری هم نداشتم
بعد مادر شوهرم یه ملاقه برنج آورده که توش نون خشک هم بود آورده میگه اینو بده به نوه ام بخوره
منم گفتم پسر من برنج شفته نمیخوره بعد اینم گذاشت رفت منم هم برنجش رو ریختم زباله
دختر خواهر شوهرم هم تو خونمون بود رفته به مادر شوهرم گفته
حالا میگن تو چرا نیومدی به ما سلام و خوش آمد بگی
چون خواهر شوهرم حامله اس ، میگه چرا نمیای کمک حال دخترم باشی
خدا لعنتت کنه من به تو ارزش دادم واسه پسرت غذا آوردم تو ریختیش زباله
منم گفتم شما کی منو دعوت کردید بیام ؟
بعدش هم دخترش ۱۶ سالشه پاشه کمک حال مادرش باشه وظیفه ی من نیست . بعدش هم وقتی من حامله بودم دخترت اومد کمک حال من بشه . من از هیچ کس انتظاری ندارم .
بعدش هم وقتی خانواده ی من میاد دخترت میاد خوش آمد میگه حتی اگه دعوتش هم کنم میگه خونه ی فلانی دعوتم
بعدش هم بچه ی من آشغال خور نیست
برنج شفته و پر از نون خشک رو کی میخوره
اگه محبتت لبریز شده بده پسر دخترت بخوره
الان هم با من سر سنگین هستند به جهنم
واقعا خستم کرده بودند
به نظرتون خوب جوابشو دادم ؟