2777
2789
عنوان

بچه ها میاین یه لحظه ؟

81 بازدید | 8 پست

بچه ها من یه سوال دارم ازتون 

من خیلییییی خواستکار داشتم و دارم 

امسال دوتا خواستگار واسم اومد یکیشون اردیبهشت یکیشون تیر ماه

و خیلی واسم جالب بود که همیشه من به بقیه جواب منفی میدادم ولی امسال این دوتا خواستگارم جفتشون بهم جواب منفی دادن و ازم خدافظی کردن من خیلی دلم شکسته بود و به خدا گله کردم که من یه دخترم این حقم نیست کسی رو وارد زندگیم کنی که اون ازم خدافظی کنه (تورو خدا نیاین بگین آدما حق انتخاب دارن میدونم ولی چون دخترم و جواب منفی شنیدم خیلی غرورم شکست)

تا اینکه بین این دوتا اونی که بهار اومده بود خواستگاریم بهش حس معمولی داشتم ولی اونی که تیر ماه اومد خیلی ازش خوشم اومده بود در حدی که همش خداروشکر میکردم که بالاخره یکی اومد که دوسش داشته باشم و بخام باهاش ازدواج کنم ولی وقتی ازم خدافظی کرد خیللللللی دلم شکست خیلی زیاددددد 

(دلیل خدافظیشون انچین بود که برادرم مریضه ذهنیه و مادرش ترسیده بود ولی خوده پسره گفت نکران نباش و ناراحت این موضوع نباش) اما با این حال مادرش تماس گرفت و خدافظی فرستاد 

تو همین روزا من انقدر دلم شکسته بود که خیلی از خدا گله کردم که چرا حالا که کسی رو پسندیدم اینجوری شد آخه مکه من خاستم برادرم مریض باشه ...

تو همین روزا یهو اون پسره که اردیبهشت ازم خدافظی کرد به صورت خیلی غیر قابل تصوری بهم پیام داد و ازم خاست باهاش صحبت کنم و خیلی عجیب بود که میخاست مجدد ازم خواستکاری کنه و من اصلا از تعجب مونده بودم ...

به نظرتون این یه نشونه از خدا لوده واسم ؟ و احتمال داره اونی که تیر ماه اومد و خدافظی فرستاد هم برگرده ؟ آخه خیللللی همو دوس داشتیم خیلی زیاددددد حتی اون بیشتر ولی شنیدیم مادرش ساز مخالف زده 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خودت بهش پیام میدادی وباهاش حرف میزدی اگرهمودوست داشتین بایدخودتون دوتا تصمیمیم میگرفتین نع اینکه مادرش تموم کنه پس اون دوست نداشته ک اجازه اینکاروبه مادرش دلده

خودتون با هم ارتباط نداشتین؟مثلا چت کنید یا بیرون برید؟

چرا با هم بیرون میرفتیم 

کارش یه جوری بود که باید دو سه سال یه شهر دیگه زندکی میکرد و مدام ازم میپرسید ازدواج کنیم باهام میای ؟ چون من همسرمو میبرم با خودم منم گفتم ایشالا ببینیم چجوری رابطمون پیش میره ولی نگران این موضوع نباش 

یا همش پشت سر هم قرار میذاشت همو ببینیم 

معرفمون گفت میثم خیلی میخاسته ولی مادرش گفته این دختر داداشش مریضه و انکار بحثشونم شدم 

معرفمون گفت یکم صبر کن و به خدا توکل کن 

ولی من خیلی دلم میخاد برگرده 🥺

چرا با هم بیرون میرفتیم  کارش یه جوری بود که باید دو سه سال یه شهر دیگه زندکی میکرد و مدام ازم ...

خب وقتی مامانشگفت خداحافظ پسره خودش بهت پیام نداد یا زنگ نزد خودشم باهات خداحافظی کنه؟

هر چیز که در جستن آنی،آنی...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز