سلام. من به یکی علاقه دارم که از طریق مجازی باهم آشنا شدیم. قصدمون برای ازدواج جدی بود و هنوزم هست بخاطر همین به مامان باباهامون قضیه رو گفتیم. طبق معمول مخالفت هایی با این قضیه کردن ولی منو اون کم کم باهاشون حرف زدیم و راضی شون کردیم. چند بار رفت و آمد خانوادگی کردیم و خانواده ها هم همو دیدن و هر دو طرف از نظر فرهنگی و مالی و اخلاقی زیاد تفاوتی باهم نداریم. ولی خب مشکلاتی هم این وسط هست که یکی ازونا اینه که بخاطر شغل این پسر باید بریم شهری که اون متولد شده زندگی کنیم. همینطور اونجا خونه هم داره و سختشه شهر دیگه ای بیاد چون باید همه چیو از اول شروع کنه. من دوری از خانواده برام سخته و آدمی هستم که در آینده به مامانم شاید خیلی نیاز داشته باشم به گفته ی خودش نمیتونم تنهایی از پس همه چیز بربیام و اون باید کمکم کنه. همینطور فکر میکنم وابسته به خانواده ام هستم. ولی هنوز زندگی کردن توی ی شهر دیگه رو تجربه نکردم پس نمیدونم چجوریه و آیا میتونم تحمل کنم یا نه نمیدونم. به پسره هم وابسته هستم و دوسش دارم. چیکار کنم؟ شما هم تو این شرایط قرار داشتین؟ من ۱۷ سال و ۶ ماه سن دارم. فکر کنین به دختر خودتون کمک میکنید اگه نصیحتی حرفی چیزی دارید بهم بگید.
چرا انقد زود ازدواج میکنی و خودتو درگیر مسائل و مسئولیت‌ها میکنی
نصیحت تا وقتی هیجان احساسی داری ازدواج نکن
سن شما بسیار زوده
زود نیست ازدواج اونم تو این سن کم!!!!!
سنت که خیلی کمه عزیزم
و زندگی دور از پدر و مادر هم خیلی سخته
من با اینکه آدم مستقلی بودم ولی دوری واقعا سخته و اذیتم کرد با اینکه ۱ساعت فقط فاصله هست
من فقط میدونم ادم باید ۹۵ درصد اوقات به حرف پدر مادرش گوش بده تا بعدا پشیمون نشه
هم تجربه داشتم هم اطرافیانم دیدم که ابن بهت مبگم
توهم سنت خیلی کمه هنوز خیلی وقت داری برا ازدواج میتونی کیس مناسب تری انتخاب کنی مامانت راست میگه گوش بده به حرفش
ازدواج نکن به هیچ وجه
همین که دنبال مشورتی نشون میده دختری هستی که اهل منطق هستی
من تجربه زندگی تو شهر دیگه ندارم ولی سالیان متاهل هستم وبهت میگم همین که داری با یکی ازدواج میکنی که از شهری غیر شهر خودت هست ریسک بزرگی هست
چه برسه که خودت بخوای بری اون جا زندگی کنی و دیگه اون جا نمیتونی بزنی زیرش چون قبلش داری آگاهانه قبول میکنی ،بهچند جلسه صحبت نمیتونی پی به تفاوت ها ببری ازدواج هندوانه سربسته هست که زیر یک سقف متوجه میشی پس تا میتونی تحقیق کن برو مشاوره قبل ازدواج و تا میتونی دعا کن و ندر کن که خدا تصمیم درست رو به دلت بندازه ...
نزار یک علاقه که فقط به واسطه مدتی مکالمه ایجاد شده
مسیر سرنوشتت رو تغییر بده
منم ازدواجم شبيه شما بود همسر منم از ي شهر ديگس ولي من زياد از حد وابستم به خانوادم نميتونم حتي يك روز نبينمشون براي همين اصلا قبول نكردم برم شهرشون و شوهرم قبول كرد ما هم يجورايي از صفر شروع كرديم ولي خيلي شرايط برامون سخت شده دعا كن خدا كمكمون كنه خيلي داريم اذيت ميشيم ولي نصيحت خواهرانم بهت اينه كه قبل از ازدواج همه چيو با شوهرت طي كن اگ خونه اي داره توي شهرشون و قرار شد بياد شهر شما ازش بخواه ك اونو بفروشه و بياد شهر شما خونه بخره
مرسي عزيزم از دعاي شما
اون دوستمونم حرف قشنگي زد واقعا ازدواج يك هندونه دربستس با اينكه ميگي سه ساله باهاش در ارتباطي ولي بازهم شناخت كافي نميتوني داشته باشي توسل كن به اهل بيت چهله بگير همه كار بكن كه خدا نگاه كنه به زندگيت و ادم درست بياره توي زندگيت ميدوني خيلي سخته كه بعد از ازدواج بفهمي كه اون ادم اوني ك فكرشو ميكردي نبوده
من خدارو هزار مرتبه شكر شوهرم خيلي خوبه ولي بخاطر اينكه اومد شهر من خيلي داريم سختي ميكشيم خيلي اطرافيان طعنه ميزنن و به چسم ادم ندار نگاهمون ميكنن واقعا روزامون خيلي سخت ميگذره❤️
