امروز بعد از مدت ها،پدرهمسرم همه ی ما رو باغ دعوت کرده بود،دیشب ساعت11شب بهم زنگ زد و گفت که فردا همه باغ دعوت هستید،6صبح بیا کمک کن برنج رو خونه دم کنیم و مرغ رو میبریم باغ آماده میکنیم،منم صبح ساعت 6رفتم با در همسرم برنج پختیم و اومدم خونه،من همسایه شونم،اینم بگم قرار بود ساعت 10همه باغ باشیم و غروب برگردیم،چون همسرم شب باغ مهمون داشت،ساعت 9ونیم راه افتادیم و رفتیم،من با جاری بزرگم باهم رسیدیم،دیگه همه ساعت 10باغ بودیم به جز خواهر شوهرم