این آدم بیغیرت در گذشته نمیدونم هم خدمتی یا همکار بابام بوده . الان هررررر بار سمت شهر ما کار داشته باشه دقیقاااا سر ظهر یا موقع شام یا برای خواب میاد خونمون . اوایل میگفتیم مهمونه بنده خداست . تا اینکه ی بار اومد گفت از زنم جدا شدم و با همسر جدیدم داریم میایم نگو از این ساعتی ها هست جا ندارن چون شب میخواستیم جدا بخوابیم مثل بی آبرو ها به بابام گفته جای ما دو تا رو جدا بندازید . اگه بابامو نمیشناختم میگفتم حتما لنگه اون عوضیه زنه هم همش مادرش زنگ میزد ساعت ۱۱ شب میگفت پسرت هر کاری میکنم خونه نمیاد خودت آخه کجایی . اونم از رو نمیرفت میگفت من تور زیارتی میبرم به ما هم پیشنهاد میداد بریم باهاش . بقیشو الان میگم